وبسایت دکترمحمدمهدی اسماعیل پور

عرفان اسلامی ایران
وبسایت دکترمحمدمهدی اسماعیل پور
"در این راه منزل اول دل دادنست و منزل دوم شکرانه را جان بر سر نهادن"
سیف الدین باخرزی عارف قرن هشتم

این وب سایت تخصصی، به تبیین علم آسمانی و دیرینه ی عرفان اسلامی -که خوشبختانه چند سالی است به محیط های علمی و پژوهشی کشور راه پیدا کرده است - می پردازد

فرهیخته ی گرامی خواهشمند است 1- برای مشاهده ی بهتر متن ها از مرورگر فایر فاکس یا گوگل کروم استفاده کنید
2- چنانچه مایل به دریافت پاسخ پرسش های خود هستید ، نظرتان را به صورت خصوصی ارسال نفرمایید
3- و در صورتی که قصد دارید ایمیل تان توسط سایر کاربران رویت نشود ، گزینه ی نمایش ایمیل را تیک نزنید .
بایگانی
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «حکایت های عرفانی» ثبت شده است


بشر حافی گوید از بازار بغداد می گذشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد ! آنگاه او را به زندان بردند ، از پی وی برفتم پرسیدم این زخم بهر چه بود ؟ گفت از بهر آنکه شیفته ی عشقم ! گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند؟ گفت معشوقم به نظاره بود! به مشاهده ی معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم ، گفتم آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیده بودی چون بودی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۱
مدیر سایت


در کتاب "شرح التعرف لمذهب التصوف " اثر ابوابراهیم مستملی بخاری عارف قرن پنجم آمده : عارفی را پرسیدند که توبه چیست ؟ گفت : آنکه گناه خویش را فراموش نکنی و معنی فراموش ناکردن گناه آن است که اگر چه گناه یکی باشد ، به یک عذر قناعت نکنی ، همه عمر تا وقت مرگ به عذر آن یک گناه بگذرانی ؛ از بهر آنکه تا آن گناه را پیش سر داری و به عذر آن مشغول باشی ، به دیگر گناه باز نگردی . باز چون خویشتن را از آن فارغ داری آمن باشی ، شاید که باز به گناه درافتی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۱
مدیر سایت


آورده اند که اهل قبیله ی مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند که


این مرد از عشق هلاک خواهد شد . چه زیان دارد که یک با دستور باشید تا


او لیلی را ببیند ؟ گفتند که ما را ازین معنی هیچ بخل نیست لیکن مجنون


خود تاب دیدار او را ندارد .


مجنون را بیاوردند و درگاه خیمه ی لیلی برداشتند . هنوز سایه ی لیلی


پیدا نگشته بود که مجنون را مجنون در بایست ، گفتی بر خاک دربست شد .


گفتند که ما گفتیم که او طاقت دیدار او ندارد ! آنجا بود که گفته است :


با خاک سر کوی تو کاری دارم                    چون می ندهد هجر به وصلت بارم


زیرا که از او قوتی تواند خورد در هستی علم . اما از حقیقت وصال


قوت نتواند خورد که اویی او را بنماید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۶
مدیر سایت