وبسایت دکترمحمدمهدی اسماعیل پور

عرفان اسلامی ایران
وبسایت دکترمحمدمهدی اسماعیل پور
"در این راه منزل اول دل دادنست و منزل دوم شکرانه را جان بر سر نهادن"
سیف الدین باخرزی عارف قرن هشتم

این وب سایت تخصصی، به تبیین علم آسمانی و دیرینه ی عرفان اسلامی -که خوشبختانه چند سالی است به محیط های علمی و پژوهشی کشور راه پیدا کرده است - می پردازد

فرهیخته ی گرامی خواهشمند است 1- برای مشاهده ی بهتر متن ها از مرورگر فایر فاکس یا گوگل کروم استفاده کنید
2- چنانچه مایل به دریافت پاسخ پرسش های خود هستید ، نظرتان را به صورت خصوصی ارسال نفرمایید
3- و در صورتی که قصد دارید ایمیل تان توسط سایر کاربران رویت نشود ، گزینه ی نمایش ایمیل را تیک نزنید .
بایگانی
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

در مهرماه سال ۱۳۹۶ بیست و یکمین یاد روز حافظ در شهر شیراز با حضور اندیشمندان، فرهیختگان، حافظ پژوهان و حافظ دوستان داخلی و خارجی در شهر شیراز و کنار آرامگاه حافظ برگزار شد. یکی از سخنرانان این همایش دکتر قاسم کاکایی استاد عرفان و فلسفه ی دانشگاه شیراز بود که سخنرانی خود را تحت عنوان «حافظ و چالش‌های اخلاقی جامعه‌ی دینی» به شرح زیر ارائه داد: 

بسم الله الرحمن الرحیم 

برای ورود به بحث باید روی دو واژه‌ی «دین» و «اخلاق» تأکید کرد. در این زمینه بحث‌های دامن‌گستری شده است و این‌که نسبت بین «دین» و «اخلاق» چیست؟ حوزه‌ی دین و حوزه‌ی اخلاق چه نسبتی با هم دارند؟ قطعاً اگر بخواهیم وارد این بحث شویم علاوه بر بحث از خود «دین» و خود «اخلاق» باید وارد حوزه‌ی «فلسفه‌ی دین» و «فلسفه‌ اخلاق» نیز شویم. ولی ما عجالتاً بحث را بر آنچه به‌طور ا ارتکازی از «اخلاق» در ذهن داریم مبتنی می‌کنیم،کمی از «دین» سخن می‌گوییم وچون بحث از چالش‌ها است به‌جای بحث علمیِ نسبت بین «دین» و «اخلاق» به بحث عینی نسبت بین «متدین» و «متخلق» می‌پردازیم. برخی گفته‌اند در این رابطه به حسب تقسیم اولیه می‌توان چهار طایفه را از هم تمییز داد:

۱٫ متدین اخلاق مدار

۲٫ غیرمتدین اخلاق‌مدار

۳٫ متدینی که اخلاق‌مدار نیست

۴٫ غیرمتدینی که اخلاق‌مدار نیست

سپس به همان ترتیب از یک تا چهار، امتیاز از بیست تا صفر به طوایف مذکور داده‌اند.

ما فعلاً به اصل این تقسیم‌بندی و به طایفه‌ی یک و دو کار نداریم و به گروه سوم و چهارم می‌پردازیم تا چالش‌های اخلاقی جامعه‌ی دینی و موضع و رویکرد حافظ را نسبت به آن‌ها تبین کنیم.

شاید همه‌ی ما واژه‌ی «مذهبی» را زیاد شنیده باشیم. مثلاً می‌گویند فلانی آدمی مذهبی است و یا بهمانی غیرمذهبی است. این واژه یک واژه‌ی وارداتی است که ترجمه‌ی غلط واژه‌ی religious است. Religion را نباید به «مذهب» بلکه باید به «دین» ترجمه کرد. به‌همین‌سان واژه‌ی «religious» را باید به «متدین» ترجمه کرد نه «مذهبی». ولی به هر حال مراد از این واژه‌ کسی است که ظواهر و شعائر دینی را پاس می‌دارد، اهل مسجد و یا کلیسا است و از این نظر با «غیرمذهبی» یا «غیرمتدین» فرق می‌کند.

با این حساب، جامعه‌ی دینی نیز تعریف خود را می‌یابد: جامعه‌ای که ظواهر و شعائر دینی در آن پاس داشته می‌شود و قوانین و مقررات شرعی بر آن حکومت می‌کند. دیگر کار به این نداریم که «زیر پوست» آن ‌چه می‌گذرد. آیا اخلاق در این زیر پوست رعایت می‌شود یا خیر؟ اینجاست که ممکن است چنین جامعه‌ای دچار چالش اخلاقی شود، در واقع موضع‌گیری‌های حافظ نیز بیشتر درباره‌ی گروه سوم و نیز چنین جامعه‌ای است.

اگر به قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام بنگریم، خواهیم دید که دین سه لایه دارد: ۱٫ احکام، ۲٫ اخلاق، ۳٫ اعتقاد و ایمان که به ترتیب هریک پوسته‌ای است برای دیگری. عرفا و متصوفه نیز به نوعی از همین سه لایه چنین یاد می‌کنند: ۱٫ شریعت، ۲٫ طریقت، ۳٫ حقیقت. اعتقاد با نوعی «معرفت» گره خورده است و ایمان با «محبت» پیوند دارد. این اعتقاد و ایمان، اصل دین و یا به تعبیری «لبّ دین» است. درجات مؤمنان و متدینان نیز به معرفت و محبت ایشان وابسته است نه صرفاً‌ به عمل به‌ظواهر و شعائر. هر چند که اگر پوسته نباشد و یا آسیب ببیند مغز و لبّ نیز دچار آسیب می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ َ»(انفال/۲۴)، یعنی: ای مؤمنان هنگامی که خدا و پیامبر شما را به چیزی می‌خوانند که زنده‌تان می‌کند، ایشان را اجابت کنید. یعنی دین به انسان حیات می‌دهد، جان می‌دهد و او را زنده می‌کند. این حیات غیر از حیات معمول است. حیاتی است معقول که با نوعی شعور و ادراک خاص گره خورده است.

 

غیرحس و جان که درگاو و خر است                   آدمی را حس و جانی دیگر است

حس حیـوان اگر بـدیـدی آن صُـوَر                     بایـزیـد وقـت بـودی گـاو و خـر

 

اینجاست که مولانا به تندی، طایفه‌ای را که از چنین ادراکی محروم‌اند «خر» می‌خواند:

 

گوش خر بفروش و دیگر گوش خـر                     کایـن معـانی را نیـابد گوش خـر

 

قرآن کریم حتی تبعیت از حضرت ختمی مرتبت یعنی تبعیت از شرع را مقدمه‌ی چیز دیگری می‌داند که هدف از بعثت پیامبر(ص) است: محبت و عشق. «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»(آل عمران/۳۱) (بگو اگر خداوند را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد). یعنی یک محبت دوطرفه یا به قول باباطاهر «مهربانی از دو سر» هدف از بعثت و تبعیت پیامبر(ص) است. حال اگر کسی متدین قلمداد شود و از محبت خالی باشد به تعبیر شیخ بهایی محتاج «پالان و افسار» است:

 

کلّ من لـم یعشق الوجـه الـحسن                       قـرّب الجلَّ الیــه و الرّسن

یعنی هر کس را که نَبْوَد عشق یار                      بهر او پالان و افساری بیار

 

حال حافظی که از «معرفت» و «محبت» مملو است و حیاتی ملکوتی را تجربه کرده و خود ملکوتی و قدسی شده است از این جماعت «بی‌معرفت» و «بی‌محبت» چه خون‌ها که به‌دل ندارد و تحمل آنان برای او چه دشوار است:

بوی بنفشه می‌دهد طرّه‌ی مشکسای تو

پرده‌ی غنچه می‌درد خنده‌ی دلگشای تو

من که ملول گشتمی از نَفَس فرشتگان

قال و مقال عالـمی مـی‌کشم از بـرای تـو

آری حافظی که غیر از هم‌نشینی با حضرت حق را آرزو ندارد و حتی از نَفَس فرشتگان نیز ملول است ناچار است که برای او قال و مقال‌ها را تحمل کند و البته تا حد مقدور از این طایفه‌ای که ناجنس‌اند احتراز کند:

معــاشـران گـره از زلـف یـار بـاز کـنـیــد

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت اُنس است و دوستان جمـع‌اند

و ان یـــکـاد بخـوانیـد و در فــراز کنیـد

نخست موعظه‌ی پیر صحبت این حرف است

کـه از مصـاحـب نـاجـنس احتـراز کنیـد

 

عیسی(ع) از این طایفه‌ی «بی‌معرفت»، «بی‌محبت» و به تعبیری «احمق» فرار کرده، به کوه پناه می‌برد. حواریان خود را نیز از این مصاحبان ناجنس پرهیز می‌دهد که:

 

کبوتر با کبوتر باز با باز             کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز

 

حواریان از عیسی(ع) سؤال کردند که: «من نجالس؟» پاسخ فرمود: «من یذکرکم الله رؤیتهُ» (کسی که دیدن او شما را به یاد خدا اندازد). اگر در مجلسی یاد خدا نباشد و یا انسان به یاد خدا نیفتد آن مجلس بر امثال حافظ حرام است و نشستن با آنان، هم‌صحبت شدن با مصاحبِ ناجنس است. اینان به فتوای حافظ مردگانند:

 

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

همینان نامحرم‌اند و محروم از محفل حافظ:

 

تا نگــردی آشنا زیــن پــرده رمـزی نشنــوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 

اینجا، چالش چالش معرفتی است. حافظ از این جماعت احتراز می‌کند ولی با ایشان درنمی‌افتد. حتی مانند مولانا به نحو گزنده از آنان یاد نمی‌کند. صرفاً نامحرم‌اند. بضاعتشان بیش از این نیست. اینان به سطح خاصی از معرفتی که پنهان است، سرّ است، راز است و رمز است دست نیافته‌اند. یا به معرفت نرسیده‌اند و یا محبت را نچشیده‌اند. خواه فیلسوفی چون ابن‌سینا باشند که می‌خواهد از دفتر عقل آیت عشق بیاموزد:

 

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی         ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

 

و خواه از عوامی باشند که به تعبیری «کالانعام»‌اند و با فلسفه و حکمت و معرفت بیگانه. ولی وقتی که به دو لایه‌ی دیگر دین می‌رسیم، حساسیت حافظ بیشتر می‌شود. بخصوص اگر کسی ظواهر و شعائر را حفظ کند ولی لایه‌ی دیگر دین یعنی اخلاق را رعایت ننماید.

اگر ما ملاک دینداری را بررسی کنیم و ببینیم که چه کسی دیندار است و جامعه‌ی دینی دارای چه ویژگی‌هایی است بسیاری از کسان سراغ ظواهر می‌روند. کسی که نماز می‌خواند، مسجد می‌رود، در نمازخانه‌ی اداره هر روز او را می‌بینیم. آش نذری می‌دهد. محاسن‌اش در حد مطلوب شرعی است، انگشتر عقیق به دست دارد، در ایام محرم سیاه می‌پوشد و حتی گاه می‌شود که در صدا و سیما در صدر اخبار استان اعلام می‌کنند که فلان آش سبزی که پارسال به مقدار فلان کیلو برای بیست و هشتم صفر طبخ می‌شد امسال رکورد را شکسته است و بهمان کیلو پخت می‌شود! و از این می‌خواهند نتیجه بگیرند که تدین و دینداری افزایش یافته است. البته هر کس به ظاهر شهادتین را بگوید مسلمان است و ما به درونش کار نداریم. هر کس شهادت بر ولایت امام علی(ع) دهد شیعه محسوب می‌شود دیگر به چند و چونش کار نداریم. این‌ها همه در حوزه‌ی فقه و احکام است. این فرد از تمام حقوق فقهی و شرعی برخوردار است ولی وقتی پای ساحت اخلاق به میان می‌آید به عبارات زیر در کلمات معصومان (ع) برمی‌خوریم: «لا دین لمن لا حیاء له» (کسی که حیا نداشته باشد دین ندارد)، «لا دین لمن لا امانه له»، (کسی که امانت دار نباشد دین ندارد)، «لا دین لمن لا عهد له»(کسی که به عهد خود وفا نکند دین‌دار نیست). درباره‌‌ی ایمان هم همین عبارات را داریم. مؤمن کسی است که «الشّرّ منه مأمون و الخیر منه مأمول». مؤمن کسی است که مردم از شر او در امان بوده و به خیر او امید داشته باشند. مؤمن کسی است که «لا یری احدا الّا یقول انّه هو خیر منّی» هر کس را می‌بیند می‌گوید او از من بهتر است. می‌بینید که این ملاکها همه اخلاقی و باطنی است تا فقهی و ظاهری. از امام صادق (ع) روایت شده است که مؤمن ممکن است هر رذیله و صفت زشتی را پیدا کند مگر خیانت و دروغ را. از حضرت ختمی مرتبت سؤال شد که آیا مؤمن ممکن است دزدی کند؟ فرمود گاه می‌شود. آیا مؤمن ممکن است فلان عمل را انجام دهد؟ فرمود گاه می‌شود. سؤال و جواب ادامه پیدا می‌کند. حتی به اینجا رسید که مؤمن ممکن است زنا کند؟ فرمود گاه می‌شود. آن‌گاه سؤال شد که آیا مؤمن ممکن است دروغ بگوید؟‌ فرمود: نه! کسانی دروغ می‌گویند که به خدا ایمان ندارند.

مسلم است که سارق یا زانی مرتکب گناه شده و حتی حد می‌خورد اما این‌ها در حوزه‌ی فقه و شریعت است ولی پیامبر(ص) که هدف بعثت خود را تتمیم مکارم اخلاق دانسته است که «بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق»،‌ عدم رعایت برخی از امور اخلاقی را با دینداری و ایمان سازگار نمی‌بیند. پس معیار دینداری و ایمان در اینجا از ظواهر و شعائر می‌گذرد و به باطن و سرّ سرایت می‌کند. حال اگر این امور از کسانی سرزند که عالِم دین‌اند و در جامعه به دینداری شناخته می‌شوند چقدر زشت‌تر است. در اینجا پای ریا و تزویر و دین‌فروشی پیش می‌آید و حقیقت دین قلب می‌شود. از همین روی بحث قلب و تقلب و نقد آنها در دیوان حافظ پررنگ می‌شود. اگر کسی که در اوج بی‌اخلاقی است بگوید: «آنچه من می‌گویم عین دین است»، چنین فردی رهزن، دزد دین و قاطع طریق است. بجای آن که مردم را به خدا دعوت کند به خود دعوت می‌کند. در روایت است که عذابی که اهل جهنم از بوی تعفن عالِمِ بی‌عمل می‌کشند از سایر عذاب‌ها سخت‌تر است. حال شما حافظ را تصور کنید. آن‌که به حقیقت قدسی و ملکوتی است؛ آن‌که جز به «وصال او» نمی‌اندیشد:‌

وصال او ز عمر جاودان به               خداوندا مرا آن ده که آن به

آن که دین برای او دعوت به آخرت یا بهشت رفتن هم نیست بلکه بهشت او کنار دوست بودن است:

 

اگر چه زنده رود آب حیات است              ولی شیراز ما از اصفهان به

 

آری همان حافظ که از نَفَس فرشتگان ملول می‌گردد:

 

من که ملول گشتمی از نَفَس فرشتگان                 قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

 

این سخنان نمی‌تواند غلّوی شاعرانه باشد. حافظ از موضع یک عارف عاشق سخن می‌گوید. حتی مانند یک روشنفکر نیست که از بی‌اخلاقی اجتماعی بر می‌آشوبد. نه! حافظ بوی تعفن باطِن این مدعیان بی‌اخلاق را حس می‌کند، سخت آزار می‌بیند، تحملش کم می‌شود خروش برمی‌آورد. در برابر جماعت دین‌فروش و زهدفروش شراب را به رخشان می‌کشد تا تلنگری سخت بدانان زده باشد. کسی که شراب بنوشد، شرع را نادیده گرفته و یا توجیه کرده است، اما کسی که اخلاق را رعایت نمی‌کند فطرت انسانی خویش را زیر پا گذاشته است. اگر وضعش از اولی بدتر نباشد بهتر نیست. و اگر دین را وسیله‌ی کسب نان و آب کند و با دین فروشی دنیا بخرد وضعش بسیار بدتر است:

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود         تسبیح شیخ و خرقه‌ی رند شرابخوار

 

و یا در جای دیگر فرمود:

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست        نان حلال شیخ ز آب حرام ما

 

و نیز فرمود:

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود         بهتر از زهدفروشی که در او روی ریاست

 

و در مقام مقایسه برای نشان دادن زشتی سیرت و باطن جماعت دین‌فروش و زهدفروش فرمود:

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود         بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

 

آری چالش بزرگ جامعه‌ی دینی، جامعه‌ای که صرفاً ظواهر و شعائر دین را معیار تدین و دینداری قرار داده است، ریا، تزویر، چاپلوسی و تملق است . اینجاست که حافظ ساکت نمی‌ماند و نه می‌تواند ساکت بماند،  نه به‌عنوان یک روشنفکر و یا یک مصلح اجتماعی بلکه به‌عنوان عارفی که زشتی بی‌اخلاقی این جماعت را با تمام جان حس می‌کند و بوی تعفن آنان آزارش می‌دهد. اینجاست که صرفاً از آنان احتراز نمی‌کند بلکه به آنان می‌تازد و ایشان را آماج حملات خویش قرار می‌دهد:

حافظا می‌ خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

جامعه‌ی حافظ ظاهرش یک جامعه‌ی دینی است به نحوی که حتی نام‌ها و القاب همه‌ی افراد در آن جامعه دارای پسوند دین است: شمس الدین، مبارزالدین،‌ سیف‌الدین، عمادالدین و ولی اینان را خزف‌هایی می‌بیند که اصل دین را قلب کرده و به جای لعل نشسته‌اند:

 

جای آن است که خون موج زند در دل لعل            زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 

و از این جامعه‌ی سفله‌پرور قصد فرار دارد:

 

آب و هوای فارس عجب سفله پرور است              کو همرهی که خیمه از این خاک برکَنم

 

واعظ و شیخ و زاهد و حافظ قرآن و محتسب را غرق در این رذائل می‌بیند:

 

می‌ خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب         چون نیک بنگری همه تزویر می‌کننـد

 

همه‌ی اینان مست خودخواهی، غرور و خودبینی هستند. لذا حافظ باده‌ای می‌طلبد تا او را از این نوع خودخواهی‌ها برهاند:

 

بی‌خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل        مست ریاست محتسب باده بده ولا تخف

مـی صوفـی افکـن کجـا مـی‌فروشنـد        کـه در تـابـم از دسـت زهـــد ریـایـــی

 

یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

 

نتیجه‌گیری و جمع‌بندی

 

۱٫             جامعه‌ی دینی به اعتقاد حافظ جامعه‌ای است که ابعاد سه ‌گانه و یا لایه‌های سه‌گانه‌ی دین: اعتقادات، اخلاق و احکام جای خود را در آن یافته باشند نه آن‌که بعد احکام و شریعت و ظاهرگرایی جلوه‌گر باشد ولی معرفت و محبت و اخلاق در آن، به محاق رفته باشد. این چالش بزرگ جامعه‌ی دینی است.

۲٫             اخلاق به اعتقاد حافظ چیزی جدای از دین نیست. همین‌طور اعتقاد و ایمان و به تعبیری معرفت و محبت، اصل دین است. لذا متدین غیراخلاق مدار یک پارادوکس و تناقض است و همین‌طور متدین بی‌معرفت و یا بی‌محبت. شاید صریح‌ترین دیدگاه‌های حافظ در این ابیات بتوان جست:

 

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت         حـافظ ایـن خرقه‌ی پشمینه بینداز و برو

 

سـر ز حسـرت بـه در میـکـده‌ها بـرکردم         چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

 

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت        بـر در میــکده با بــربــط و نـی ترسایـی

گـر مسلمانـی از این است که حـافظ دارد         وای اگـر از پـس امـروز بـود فـردایـــــی

منبع: وبسایت دکترکاکایی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۲
مدیر سایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی