۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۷
عرفان معرفت و عرفان محبت از دیدگاه استاد دکتر قاسم کاکایی
اینکه غایت عرفان وصال خدا است، جای بحثی ندارد و عرفای متدین بهخصوص عرفایی که در ادیان ابراهیمی نشو و نما پیدا کردهاند، غایت عرفان را وصال خدا میدانند. منتهی عرفای مختلف طریق رسیدن به وصال خدا و درگاه ربوبی را متفاوت دانستهاند. برخی راه مخافت را پیشنهاد کردند، بعضی راه معرفت را دنبال کردند و بعضی راه محبت را پیش گرفتند. راه مخافت بیشتر بر جلال خداوند تأکید دارد که با توجه به جلال خدا ما در درگاه ربوبی احساس کوچکی و حقارت داشته باشیم و این که در برابر او هیچ باشیم و این یک نوع فنا در برابر خداوند تعالی است یعنی خود را ندیدن از فرط کوچکی و به خاطر خوف. البته این خوف و خود را ندیدن معنای منفی ندارد مثل قرآن که فرمود: «اما من خاف مقام ربه» عرفا به خاطر خوفی که از مقام رب دارند احساس کرنش و کوچکی میکنند و در برابر جلال خداوندی خاضعاند و این راه، راه مخافت است. عرفای ما بیشتر یا راه معرفت را طی کردند یا راه محبت را که مراد از عرفان محبت، همان عرفان عشق معروف است که راه معرفت دینی اینکه خود را بشناسیم و از راه خودشناسی به شناخت جلال و جلال خداوند برسیم. در میان متفکران اسلامی ابن عربی رهرو راه معرفت است چنانکه اکهارت در میان عرفای مسیحی تابع راه معرفت است. اما راه محبت یعنی با عشق به جمال ربوبی برسیم و خداوند را در برابر خودمان طوری ببینیم که میتوان از آن تعبیر به عاشق و معشوق کرد. در عرفان اسلامی مولانا معروف به کسی است که راهش راه محبت و عشق است. در میان عرفای مسیحی نیز قدیس برنارد یا قدیسه ترزا آویلایی از راه عشق در آرزوی رسیدن به وصال الهیاند. برای مشخص کردن و متمایز کردن این دو راه معرفت و محبت وجوه متعددی را مطرح کردند. بعضی گفتند که راه معرفت بیشتر بر جلال خدا تأکید دارد و راه محبت بیشتر بر جمال خداوند پافشاری میکند. در راه معرفت بحث از یک نوع شناخت است و در راه محبت، بحث از اراده است یعنی در راه معرفت بحث از قوای ادراکی و در راه محبت، بحث از قوای تحریکی انسان است. در راه معرفت رابطه ما با خدا میتواند رابطه مقید و مطلق یا رابطه من ـ او یا من ـ آن باشد به نحوی که خدا از هیچ نوع تشخصی برخوردار نباشد، چنانکه در عرفانهای بودایی یا هندویی چنین رابطهای متصور است. در این دو نوع عرفان ما خدا را به شکل مطلق و به صورت نامتشخص مییابیم و میبینیم که او دارای وجود مطلق است. در این دو نوع عرفان از خدا به شکل غیرشخصی و غیرانسانوار تصور داریم. اما در راه محبت و معرفت ارتباط ما با خدایی است که انسانوار دانسته میشود، دارای تشخص است و رابطه ما با او رابطه شخصی و من ـ تو است، نه رابطه من ـ آن و یا من ـ او. این تفاوتها را برای تفاوت میان عرفان معرفت و محبت ذکر کردهاند. اما چیزی که به نظر من میرسد و نتیجه تحقیق نیز همین امر را نشان میدهد این است که ما بهخصوص در میان ادیان ابراهیمی، عارفی نداریم که به کلی از محبت و معرفت خالی ، یعنی محبتی صرف یا معرفتی محض باشد. این دو از هم تفکیکناپذیرند. باشد ما نمیتوانیم راه محبت بدون معرفت داشته باشیم. نمیتوانیم عاشق چیزی باشیم که آن را نمیشناسیم و بدون شناخت نمیتوانیم به آن محبت بورزیم، باید شناختی وجود داشته باشد تا به دنبال آن محبت و عشق پیدا شود و بالعکس اگر کسی خدا را کماهو حقه، آنچنان که شایسته است بشناسد و به او معرفت پیدا کند با توجه به آنکه او جمیل علیالطلاق و جمیل مطلق است، نمیتواند خدا را دوست نداشته باشد. یعنی در پی این معرفت حقاً محبت پیدا میشود. معرفت از جمال مطلق یا جمیل علیالطلاق باعث پیدا شدن عشق در عارف میشود. به طور کلی در بحث عشق غیرخدا نیز این وضعیت صادق است. اگر کسی معرفت نداشته باشد عاشق نمیشود و اگر کسی عاشق شده است حتماً معرفت داشته است. عشق دقیق به معنای خاص خود عشق و محبت را عرض میکنم
عشق نداشتن کسی نشاندهندة این مسأله است که او از معرفت و شناختی برخوردار نیست. به هر حال این دو از هم تفکیکناپذیرند. گیرم در بعضی عرفا یکی از این وجوه پررنگتر میشود. چنانچه در ابن عربی یا مولانا. این بحث محبت و معرفت است .
۹۲/۰۶/۱۹